کوزه گر بودی و کوزت نیمه بــــــاز
می خوری از جویِ آن درد و الــــم
قطره اشکت چکه می کرد از نفیر
خسّت آوازه شدی سنگ و صنـــم
***
آب و باران خیس کرده این کویـــــر
زمزمت دل خسته صد دربان داشــت
مورچه ها تشنه رهی شد در مسیـر
از عطش مردند و دل مهمان داشت
***
تا کجا با خرقه های وصله پـــــوش
در هزاره ماند ی مادام الابــــــــــد
عمر نوح و کهکشان ها خواندی تو
جمع کرده حرص و آزّت صد سبد
***
بافتی دنیای صد گوهر نشــــــان
از دست دادی آخرت با طعم ناز
جمع کردی حق بی حق در دیار
در تظاهر میخکوبی هر نمـــاز
***
صد رساله خوب خواندی با سئوال
همه دلجوی صلاح تو شـــــــد ند
لیک چپ کردی به امیالِ خطـــــا
باز تابیدن به خورشیدت نشــــــد
***
مست مستی خرج روزت یک شــتر
خیلی ها با آب و سنگ زنده شدند
تو دو قصری ساختی با سر شکار
بیکسان کوخِ حصیری را زدنـــــــد
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 30/11/1391
:: برچسبها:
خرقه های وصله پوش ,
:: بازدید از این مطلب : 2007
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4